سلام!!
سلام عشق، عزیزم! تناقض است وجودم
و اینکه مردم و... من هیچ وقت زنده نبودم
و دستهای تو اکنون تمام پیکر من را
نواخت، زیر میان پرده های روح کبودم
و حرفهای تو اینگونه تلخ، مثل سکوتت
و من که رو به تو آغوش امن و گرم گشودم
**
سلام عشق؛ عزیزم سلام کن! که بگویم
ازاین سکون سفرهای دور و زود به زودم
که محرمم به خودم در حضور آینه هایم
و محرمم به تو بیش از گلیم و حد و حدودم
و سحت نیست که از بین حرفهام بفهمی
که ربط داشت وجودت، به هر سقوط و صعودم
**
همیشه طعم تماشای چشم توست که بکر است
درون آینه ات کاش انعکاس تو بودم
بدون حرف اضافه ای